مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
شروع وبلاگشروع وبلاگ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

قشنگترین بهانه زندگیم

متفرقه از نوع عکس

عزیزم این عکسها برای چند روز گذشتست      مراسم بلال خورون.                                                                                                                                          این کیک خوشگلو بابا دیروز همینجوری خریده بود&nbs...
18 خرداد 1393

یادش به خیر

چند روزه دلم برای بچه گیام دوران مجردیم تنگ شده اره دلم برای بچه گیام تنگ شده اون روزا که فقط بازی بود و بازی بودو از ته دل خندیدن و شادی کردن چقدر خوب بود هیچ غم و غصه ای نبود یادش به خیر صبح که میشد صبحونه خورده نخورده میرفتم با بچه ها بازی میکردم تا ظهر .ظهر که بابام میومد میگفت زهرای من کجاست و من با خوشحالی میرفتم پیشش یادش به خیر بهم میگفت زهرا بی دندون افتاد تو قندون اخه دوتا دندونای جلو افتاده بود یادش به خیر مامانم تعریف میکنه میگه بچه که بودی خیلی شیطون بودی همش میخواستی بری با بچه ها بازی کنی و نمیشد تو خونه پیدات کرد ما 4تا خواهریم و یه برادر که من بچه اخرم یادمه وقتی اولین خواهرم ازدواج کرد من5سالم بود بعد از ازدواجش رفت ...
17 خرداد 1393

خدا به خیر کرد

عزیز دل مامان امروز صبح یه اتفاق بد برات افتاد الانم که بهش فکر میکنم بدنم میلرزه صبح من نشسته بودم تلوزیون نگاه میکردم شما هم طبق معمول کشوهای میزتلوزیونو باز کرده بودی و مشغول بودی بابا داشت میرفت تو اتاق که اومدی دنبالش بری صورتت خورد به لبه کشو و از پشت پرت شدی زمین وای خدای من نمیدونستم چیکار کنم بابا بغلت کرد توام فقط گریه میکردی اومدی بغل من بهت اب دادم یکم باهات حرف زدیم تا اروم شدی ولی صورتت یکم زخم شده انگشت دستتم زخم شد خدارو هزار بار شکر که چشمت چیزی نشد مامانی خیلی شیطون شدی همش باید مواظبت باشم یه لحظه هم نمیتونم ازت غافل بشم چون اونوقت یه کار خطرناک میکنی خدا جونم خودت مواظب همه بچه ها باش.     &...
14 خرداد 1393

یادی از گذشته

عزیزم امروز میخوام تعدادی از عکسهای نوزادیتو تا 6،7ماهگیتو بذارم این عکس یک ساعت بعد از تولدته که به خاطر کمبود اکسیژن تو nicuبستری شدی برای دیدن ادامه عکسها بریم ادامه مطلب... بعد از 7روز مرخص شدی و رفتیم خونه مامان جون   اولین باری که اومدیم خونه خودمون قبل از ختنه بعد از ختنه ببخشید که طولانی شد                  مهدی جان تو همه زندگی ما هستی ...
11 خرداد 1393

پسرک 16ماهه من

سلام عشق کوچولوی خودم امروز میخوام یکم از پیشرفتهایت در 16ماهگی بگم  اول از همه صبح که بیدار میشی اول میری سراغ تلوزیون جلوش وایمیستی و نانای میکنی یعنی برات سیدی بزارم قربون پسر قرتی خودم برم و بعدشم شروع میکنی اول از همه خونرو پشتورو میکنی هرچی اسباب بازی داری میریزی وسط بعدش که خیالت راحت شد میری سراغ اشپزخونه اینجاست که با نگاه چپ چپ من روبرو میشی و شما هم به من اخم میکنی ولی میای بیرون افرین پسر حرف گوش کن خودم نوبت بعدی کشوهای میز تلوزیون هست که تا وقتی بیداری نباید سر جاشون باشن بعدش حوصلت که سر میره دست منو میگیری میبری تو اتاقت تا بشینم باهات بازی کنم بازی که چه عرض کنم تو به هم ریختگی اتاقت شریک بشم وقت خواب ظهرتم که ...
8 خرداد 1393

رندترین روز سال

امروز رندترین روز ساله یعنی 1393/3/3و دقیقا امروز مصادف شده با پایان 15ماهگی مهدی و ورودش به 16ماهگی پس عشق کوچولوی خودم رندترین روز سال و ورودت به 16ماهگی مبارک ...
3 خرداد 1393

اولین نقاشی

پسرک قشنگم اولین نقاشیتو یا بهتر بگم خط خطیتو در 1سال و3ماه و29روزگی کشیدی من چند بار چشم چشم دو ابرو برات خوندم تو هم یاد گرفتی خیلی بامزه میخونی میگی دش دش ابو به گردو هم میگی ددو                 هزارتا بوس برای عشق کوچولوی خودم           ...
1 خرداد 1393